فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۳۹

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت³⁹

( چرا این فیک لعنتی تموم نمیشههههه )
داشتیم خرید هارو انجام می‌دادیم که من احساس گرما کردم اولش توجه نکردم ولی بعدش کم کم داشت نفسم می‌گرفت . از آستین کوک گرفتم
ات : کوککک حالم داره بد میشه ( بغض )
کوک سریع برگشتم سمتم دید حالم خوب نیست یه لحظه هول کرد دور و برش رو آنالیز کرد . دست منو گرفت سریع سمت در خروجی فروشگاه رفت هر لحظه حالم داشت بدتر میشد .
در عقب ماشین رو باز کرد اول منو گذاشت تو ماشین و بعد هم خودش اومد شیشه های ماشین کامل دودی بود . روم خیمه زد و ... ( وقتی خودتون میدونید چیشد چرا به خودم الکی زحمت بدم بنویسم براتون . خودتون تصور کنید دیگه ماشالا ذهن ها همه استغفرالله داره ) از روم بلند شد و لباسامون رو پوشیدیم .

روز تولد *
امروز بالاخره تولدم بود . از خواب بیدار شدم ساعت ۱۰ صبح بود دیدم کوک بقلم نیست احتمالا زودتر بیدار شده دیگه . رفتم حمام کردم اومدم بیرون موهام رو خشک کردم ساده بستم رفتم پایین دیدم کوک با خدمتکار ها دارن خونه تزئین میکنن رفتم پیش کوک
ات : سلام صبح بخیر
کوک : سلام تولد پرنسس مبارکه
ات : ( خنده ) مرسی
کوک : صبحونه چی میخوری امروز ؟
ات : پنکیک با شکلات داغغغغغ
کوک رفتم که واسم صبحونه بیاره منم رو میز منتظر بودم . وقتی آورد همه صبحونه رو با اشتها خوردم .
ساعت ۲ بود و بقیه هم آخر های کاراشون بود منم رو مبل دراز کشیده بودم که کوک جلوم ظاهر شد
کوک : اتتتتت ساعت ۴ قراره کلی مهمون بیاد هااااا
ات : هوفففففف باشه رفتم آماده بشم
رفتم بالا چون صبح حمام بودن لازم نبود برم دوش بگیرم پس نشستم یه آرایش ملایم کردم که به لباسم هم بیاد انجام دادم که تقریبا خیلی زمان برد بعدش ...
دیدگاه ها (۲)

عجباااااااا بخدا بفهمم کدوم حرومزاده ای هستی

تهکوک فور اور

هر کمپانی چقدر برای آیدل هاش خرج میکنه

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۵

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۹

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط